زبانحال امام رضا علیهالسلام قبل از شهادت
یـا آنـکه بخـوانـید بـه بـالـین پـسرم را یـا بـر سـر زانــو بـگـذاریـد ســرم را شب تا به سحرچشم به راهم که نسیـمی از مـن بـبـرد سـوی مـدیـنه خـبـرم را کی باور مـن بود که از آن حـرم پاک یـک روز جـدا گردم و بنـدم نظرم را مـجـبـور به تـودیع حـرم بودم و ناچار در سـایـه انــدوه نــشانــدم پــســرم را هنگام خدا حـافـظی از شـهر، عزیزان شـسـتنـد به خوناب جگـر رهگذرم را گـفـتم همـه در بـدرقـه ام اشک بـبارنـد شـاید که نـبـیـنـنـد از آن پـس اثـرم را دامانم از این مـنظـره پُر اشک شد اما گـفـتم که نـبـینـد پـسـرم چشـم تـرم را با کـس نتـوان گفت ولـیعـهـدی مـأمون خـون کرده دلم را و شکـسته کمرم را مـن سـر به ولیـعـهـدی دونـان نسـپارم بگـذارم اگـر بر سـر این کار سرم را تهمت زچه بندید به انگور، که خون کرد هم صحـبـتی دشـمن دیـرین جگـرم را آفـاق هــمـه زیـر پَـر رأفــت مـن بـود افـسـوس بدین جُـرم شکـستـند پـرم را آن قـوم کـه در سـایـه ام آرام گـرفـتـنـد دادند به تـاراج خـزان برگ و بـرم را بشتاب بدیـدار من ای گـل که به بویت تـسکـیـن دهــم آلام دل پُــر شـررم را روزم سپـری شـد بـه غم، اما گذراندم با یاد تو ای خوب، شـبم را سحـرم را |